سفر در زمان، بازگشت به گذشته یا رفتن به آینده یکی از آرزوهای انسانها است که البته هرگز امکان تحقق ندارد. اما دستمایه نوشته شدن داستانهای بسیار و ساخته شدن فیلمهای زیادی قرار میگیرد. هربرت جورج ولز هم در این داستان، قهرمانش را به زمانی نامعلوم در آینده میبرد. او در این کتاب علاوه بر استفاده از عناصر داستانی تلاش کرده است تا آینده جوامع سرمایه داری را هم نشان دهد. شخصیت اصلی داستان با یک وسیله مکانیکی به آینده سفر میکند. در آنجا میفهمد مردم به دو دسته تقسیم شدهاند؛ دسته اول الوئیها هستند. اشراف ترسویی که در باغهایشان زندگی میکنند و از میوه درختان تغذیه میکنند. دسته دوم مورلاکها هستند. کارگرانی نابینا و زحمت کش که در زیر زمین زندگی میکنند. آنها با کمک نیروی گذشته به کار خود بر روی وسیله مکانیکی پیچیده و زنگ زدهای که هیچ چیز تولید نمیکند، ادامه می دهند. این دو دنیا به وسیله استوانههایی که پلکانی پیچ در پیچ دارد به هم وصل میشوند. مورلاکها شبها از زیر زمین بیرون میآیند و از الوئیها تغذیه میکنند. آنها قهرمان داستان را هم ترغیب میکنند تا از آنجا برود و به زمان زندگی خودش برگردد. او تنها یک چیز را برای خودش به عنوان یادگاری برمیدارد: گلی که هزاران سال باید بگذرد تا شکوفه بدهد...
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .