کشتن هیولا یک ساعت طول کشید، اما هیولا به طور کامل نمرد. باد خاکسترهایش را بلند کرد و توی حیاط ریخت. زیبا فکر کرد حالا دیگر شهر پر خواهد شد از گذشته ی او. از فردا همه توی کوچه و خیابان یک تکه عکس نیم سوخته در دست خواهند گرفت، او را با انگشت نشان خواهند داد و زیر لب خواهند گفت: «دختره ی گیس بریده.» ای کاش به جای سوزاندن گذشته، آن را دفن می کرد. این طوری باد چیزی را جابه جا نمی کرد و با آمدن بهار کاغذها می پرسیدند و آن هایی که نمی مردند برای همیشه لای ریشه گل های رز باغچه گیر می افتادند..
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .