بعید نبود، بالاخره ما هم صدای هواپیماهای جنگی دشمن را شنیدیم! به خاطرش چه پزی می دادیم. وای... شوت.. شوت... شوت شدم به روز جمعه و بمباران محله، خلبان هایی که تعطیل نبودند و صبحانه خورده نخورده راه افتاده بودند سمت اردبیل. اگر لحظه ای اربیل خودشان را می گذاشتند کنار اردبیل. خنده شان می گرفت از این شباهت و می گفتند بمب یمان را بریزیم تو دریاچه سبلان و برگردیم! آقام گفت: " خطاست خطا.." تو محله هم چو افتاد خلبان ها خطا زده اند. انگار می خواسته اند هنرستان رازی را بزنند به خاطر مهماتی که آنجا می ساخته اند. آقام هم شنیده بود خلبان ها برگشتنی برای اینکه بمب ها را از سر خود وا کنند، می خواهند شرکت نفت را بزنند تا اهالی یخ بزنند! یخ نزدیم و به جایش خیلی چیزها ترک برداشت و شکست!
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .