هدایت در داستان سه قطره خون با بهره گیری از یک افسانه کهن که شاید به صورت اسطوره درآمده یاری جسته تا حرفش را در قالب اسطوره «مرغ حق» بگوید. راوی داستان ظاهرا در یک بیمارستان روانی بستری است و در آنجا آرزوها و تصوراتش را زندگی می بخشد؛ ولی در پایان می بینیم که شخصیتهای رویاهای او چیزی جز اندیشه ها و تفکرات خود او نیست.گربهای که در خیالات او مدام فریاد می کشد، ندای وجدان اوست که به هنگام عمل ترجیح داده تا وجدانش به خواب رفته و ترس از خطر باعث شده تا وجدانش را با ششلول زندگی بزند و حالا بعد از مدتی از کار خود پشیمان شده و ….