پرده بالا میرود: صحنه خالی است. از راهپله انتهای صحنه، پدر دروبنی با هیئت روحمانند، بلندقد، نحیف و قبا بر تن بالا میآید. پدر دروبنی با لهجه حرف میزند. رو به تماشاگران برمیگردد و میتوان در نگاهش اثر کمرنگی از شخصیتی غیرعادی را دید. دروبنی: (از پایین، چپ، مرکز عبور میکند) شب بخیر. اسم من دروبنیئه. پدر دروبنی. من کشیشی در این کشور چشمنواز کوچک و کمونیستیام، کشوری که ۰۰۰, ۹۷۵ ,۳ نفر از چهار میلیون جمعیتش کافرند، و حدود ۰۰۰ ,۲۴ نفر هم ندانمگرایند و هزار نفر دیگر هم یهودیاند. منظور اینکه، پیروان زیادی ندارم. اینجا سفارتخانهی ایالات متحده است. شش سال پیش از دست پلیس کمونیستی فرار کردم و اینجا پناهنده شدم. در آن سوی این دیوارها چهار میلیون کمونیست قصد جان مرا داشتند!
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .