مولانا جلالالدین بلخی بعد از مرگ همسرش، با زنی به نام كِراخاتون كه قبلا همسر محمدشاه ایرانی بوده است، ازدواج میکند. کِراخاتون از محمدشاه دو فرزند به نام كيميا خاتون و شمس الدين دارد. او بعد از ازدواج با مولانا به همراه دو فرزندش کیمیا و شمس الدین به خانهی جلالالدین میآیند. مولانا نیز از همسر قبلی خود دو پسر به نام های علاء الدین و بهاءالدین دارد. بعد از گذشت چند سال از ازدواج کراخاتون و مولانا، شمس تبریزی وارد قونيه شهر سكونت مولانا ميشود، او شیخ زاهد شهر را از پای درس و منبر به مجلس سما و عرفان میبرد. شمس از بزرگترین عارفان عصر مولانا که 60 سال سن داشت بعد از دورهای هجرت و بازگشت به قونيه، به كيمياخاتون دختر خواندهي مولانا جلال الدين دل ميبندد و اورا از مولانا خواستگاري ميكند. مولانا پیشنهاد ازدواج را قبول ميكند و قول دخترش را به مراد خود شمس تبریزی ميدهد، این خواستگاری شمس باعث دلآشوبی و گریه و زاری اهل حرم میشود، هیچکس جز خود مولانا به این وصلت راضی نیست. کیمیا که به این وصلت راضی نیست وقتی میبیند علاءالدین که قبلا به او علاقه داشت هیچ تلاشی برای رهایی از این وصلت نمیکند در نهایت تن به ازدواج با شمس میدهد؛ اما این شروع زندگی پرفراز و نشیب کیمیاست که در نهایت پایانی غافلگیرکننده را در زندگی اش رقم میزند.