کتاب می روم که به کنسرت برسم داستان مردی است که در بزرگسالی، تمام زندگی خود را به یک زیرزمین تاریک و شلوغ در خانهٔ پدریاش تقلیل داده است. او، پسرکی حساس و خیالپرداز که در میان تنشهای یک خانواده آشفته قد کشیده، اکنون از نور، آدمها و صدای زندگی کناره گرفته است. ترس از داوری، ترس از یادآوری و وحشت از مرگ او را به این انزوای مالیخولیایی کشانده است. روایت از دل این انباری، از میان صداها و بوهای کهنه و خاطرات گنگ کودکی شکل میگیرد.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .