«گل قرمز» یکی از تأثیرگذارترین و از نظر روانشناختی غنیترین داستانهای کوتاه ادبیات روسیه قرن نوزدهم است. این داستان که توسط فسی والود گارشین - که خود روحی عمیقا رنجدیده بود و با بیماری روانی دست و پنجه نرم میکرد - نوشته شده، هم یک شاهکار ادبی و هم یک تأمل عمیقا شخصی در مورد جنون، رنج و آرمانگرایی است. گارشین، معاصر داستایوفسکی و تولستوی، «گل قرمز» را در سال ۱۸۸۳ منتشر کرد و این داستان همچنان تصویری تکاندهنده و نگرانکننده از مرز شکننده بین سلامت عقل و جنون باقی مانده است. داستان در یک آسایشگاه روانی روستایی روسیه اتفاق میافتد، جایی که یک شخصیت اصلی بینام - مردی با ذهنی ناپایدار اما شاعرانه و حساس - بستری میشود. روایت با دسترسی صمیمانه به دنیای درونی او روایت میشود و توهمات و تأملات فلسفی او را با شدتی دردناک ارائه میدهد. او شیفتهی سه گل خشخاش قرمز میشود که بیرون پنجرهاش شکوفه میدهند و یکی از آنها را ریشهی تمام شرارتهای جهان میداند. او معتقد است که با ریشهکن کردن و جذب شر گل به درون خود، میتواند جهان را نجات دهد. این توهم به ماموریت معنوی او تبدیل میشود. با وجود مراقبتهای پزشکی ارائه شده توسط کارکنان دلسوز، شخصیت اصلی واقعیت آنها را رد میکند. در عوض، او یک کیهان درونی نمادین میسازد که در آن رنج او بیمعنی نیست، بلکه رستگاریبخش است. داستان با ابهامی تراژیک به پایان میرسد: او گل را در عملی فداکارانه از زمین جدا میکند و کمی بعد، میمیرد - و خوانندگان را به این فکر میاندازد که آیا دیدگاه او جنون بوده یا چیزی متعالیتر.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .