ارنست نولته، تاریخنگار آلمانی، در کتاب «فاشیسم در عصر خود» فاشیسم را نه به عنوان یک پدیده منفرد، بلکه به مثابه واکنشی جهانی به مدرنیته تحلیل میکند. او با رویکردی فلسفی-تاریخی و با تأثیرپذیری از هگل و هایدگر، سه جنبش فاشیستی اکسیون فرانس، فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان را بررسی کرده و آنها را در چارچوب دیالکتیکی «تز، آنتیتز، سنتز» قرار میدهد. به باور نولته، این جنبشها علیه «تعالی»، یعنی فرایند پیشرفت مادی و فکری مدرنیته، ایستادند و با رد لیبرالیسم، کمونیسم و ارزشهای بورژوازی، به دنبال بازگشت به نظم سنتی بودند. نولته «تعالی» را به دو شکل تعریف میکند. نخست تعالی عملی شامل پیشرفتهای فناورانه (مانند پرواز یوری گاگارین) و تغییرات اجتماعی مانند برابری سیاسی و دوم تعالی نظری به معنای تلاش ذهنی برای فراتر رفتن از محدودیتهای موجود، مانند مبارزه با فقر و نادانی. از دید او، ترس از این تغییرات، جوامع را به سمت فاشیسم سوق داد، چراکه فاشیسم وعده میداد با نابودی نمادهای مدرنیته، ازجمله یهودیان، که هیتلر آنها را تجسم پیشرفت میدانست، امنیت جهان پیشامدرن را بازگرداند. نولته حتی هولوکاست را نتیجه «منطقی» ایدئولوژی نازی میخواند و مینویسد: «آشویتس در اصول نظریه نژادی نازیها نهفته بود، مانند دانهای در میوه». قابل ذکر است که این کتاب با استقبال گسترده و نیز انتقادات تندی روبه رو شده است. مورخانی مانند راجر گریفین، تحلیل نولته از فاشیسم به عنوان «مقاومت در برابر تعالی» را گامی کلیدی در مطالعات فاشیسم دانستند.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .