 
                         
                    پدر دلسا در حادثهای کشته میشود. حالا ده سال از آن سالها گذشته و دلسا اکنون یک دوقلوی دختر و پسر دارد. شوهرش فوت کرده و شرایطش با ده سال قبل خیلی متفاوت است. قاتل پدر دلسا که سرطان پیشرفته دارد دلسا را سر خاک پدرش پیدا میکند و با اصرار از او خواهش میکند که دوباره هامین را ببیند. او به دلسا میگوید هامین به کویر پناه برده اما هنوز از فکر تو بیرون نرفته و درودیوار اتاقش پر از نقاشیهایی است که خودش از تو کشیده است. هرچند که سالها پیش دلسا قاتل پدرش را بخشیده بود اما انگار او میخواهد با رساندن دلسا و هامین به یکدیگر، در روزهای آخر عمرش احساس آرامش کند.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .