ژان به هيچچيز فكر نكن، سوال هم نكن. چراغهاي كوچه و هزاران تابلو تبليغاتي درخشان را ميبيني؟ ما در قرني رو به زوال زندگي ميكنيم، حال آنكه نبض زندگي در رگهاي شهر ميتپد. همهچيز از ما گرفته شده است و جز قلبهامان چيزي برايمان باقي نمانده. من توي ماه گم شده بودم و به طرف تو برگشتم، چون تو زندگي هستي. چيز ديگري نپرس. گيسوانت هزاران پرسش در خود نهفته دارد. ما شب را پيش رو داريم، چند ساعت... ابديت را تا موقعي كه صبح بيايد شيشههاي پنجرهمان را بلرزاند... اصل اين است كه آدمها به يكديگر عشق بورزند. دلانگيزترين و در عين حال معموليترين چيزهاي اين دنيا، آن چيزي است كه من، وقتي كه شب همچون بوتهاي غرق در گل ناگهان فرود آمده و باد از رايحه توتفرنگي عجين شده، احساس كردهام. بدون عشق، آدم مردهاي است كه به مرخصي آمده، كاغذي با چند تاريخ و يك اسم...
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .