زمانی که فهمیدم ماه سیارهای از جنس جیوه و نقره و عاج و عطر نیست و فقط کرهای خاموش، مانند زمین است آنهم با همان غبار و صخره و سنگریزهها، از عشقم به او کم نشد. اصلا چرا باید عشقم کم شود؟ همانطور که عشقم به حمیده هم کم نخواهد شد؛ اگر روزی بدانم که به انگل روده مبتلاست و درون تن زیبای او که هر شب برایش شعر مینویسم، موجودات زشت و ترسناکی میلولند. رؤیا، الزاما نقض کنندهی حقیقت نیست بلکه روی دیگر همان سکه است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .