هامفری، نهنگ بزرگ قصهی ما، وجببهوجبِ دریا را زیر و رو میکرد و هر چیزی را که میدید جمع میکرد؛ راستش اصلاً هم برایش فرقی نمیکرد زیاد باشد یا کم... فقط دلش میخواست بیشتر و بیشتر داشته باشد. اما با همهی آن چیزهایی که داشت، همیشه احساس میکرد جایی یک چیز خالی است
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .