“کتاب با اين جملات آغاز ميشود: “”زبانش را درآورده بود، يک وري کجش کرده بود. دندانهايش را فشار ميداد روي زبان. هي زور ميزد. هي زور ميزد. سرخ شده بود. چه جور! وا نميشد. هرچه زور ميزد باز نميشد. عجب! “”بالاخره وازت ميکنم””. زانو زد کف آشپزخانه. شيشه را گذاشت بين دو تا پاش. با دست چپش شيشه را قايم چسبيد. انگشت هاي دست راستش را گذاشت دور شيشه، هرچه زور داشت آورد تو بازوهاش، در شيشه را پيچاند، نه نشد…”
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .