این حکایت درباره مردی است که همه روزه را در یک بازار پر هیاهو کار می کرد. به همین دلیل هر روز صبح هنگام طلوع خورشید به تنهایی کنار ساحل می رفت به موج هایی که به سوی ماسه ها می آمدند و در آنها گم می شدند و به کران تا کران دریا چشم می دوخت و و هماهنگ با نوای آب به نیایش می پرداخت.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .