هیولا به اندازه طول یک زبان با ما فاصله داشت چشمانش به ما دوخته شده، مغز پلاسیده اش مالامال از خواب و خیال کشتار بود عطش او برای ما در هوا موج می زد. هال ها با هوس تعقیب ارواح ویژه ها زاده می شوند و اینجا ما مثل یک بوفه جلوی او ردیف شده بودیم آدیسون با شجاعت جا پایش را کنار پاهای من محکم کرد، دمش به نشانه هشدار بالا رفته بود اما برای محافظت به من لنگر انداخت هنوز طوری از ضربه گیج و منگ بود که کاری بیش از روشن کردن کبریت از دستش برنمی آمد؛ پشتمان یک باجه تلفن شکسته بود. آن طرف حلقه ما ایستگاه زیرزمینی شبیه صحنه پس از بمباران شوم یک کلوپ شبانه بود بخاری که از لوله ها بیرون می زد با صدایی دلخراش و به شکل پرده هایی شبح وار خارج می شد مانیتورهای متلاشی شده با گردنهای شکسته از سقف آویزان بودند دریایی از خرده شیشه تمام طول مسیر تا ریل ها پاشیده شده بود زیر نور پرتشنج چراغ های قرمز وضعیت اضطراری مثل سالن دیسکوی یک جریبی برق می زدند محاصره شده بودیم دیواری محکم در یک طرف و تا قوزک فرورفتن در خرده شیشه از طرف دیگر دو گام بلند فاصله با موجودی که تنها غریزه طبیعی اش این بود که اجزای بدنمان را از هم جدا کند - و با این حال هنوز حرکتی برای بستن این شکاف نکرده بود.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .