زنه رو اولینبار یه شبی دیدم که اومد خونهم، بعدِ اینکه بهم تلفن کرد و پرسید میشه بابتِ یه قضیهی کاری من رو ببینه یا نه. هیچ تصوری نداشتم چی میخواد، ولی گمون میکردم به بانک ربط داشته باشه. اون زمان من صندوقدارِ موقتِ شعبهی کوچیکمون برِ خیابونِ آنیتا بودم، کوچیکترین بینِ سهتا شعبهای که تو گلِندِل داریم و راستش کلاً هم کوچیکترین شعبهمون. بنا به ردهبندیِ دفترِ مرکزیمون تو لُسآنجلس رتبهی اداریِ من معاون شعبهست ولی فرستاده بودنم اونجا یه سروگوشی آب بدم، نه در موردِ اینکه چی غلطه، در موردِ اینکه چی درسته. نسبتِ سپردههای پساندازِ این شعبه به سپردههای مدتدارِ سودبالاشون بیشتر از دو برابرِ رقمی بود که تو هر کدومِ شعبههای دیگه داشتیم و، به نظرِ رئیس، وقتش بود یه کسی بره اونجا تهوتوش رو دربیاره چه کلکی تو کاره و نکنه اونها یه روشی ابداع کردهن که باقیِ دنیای بانکداری ازش بیخبرن و ...
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .