سالها پیش، که توفیق آشنایی با کتاب گرانقدر مقالات شمس تبریزی نصیبم شد، سخنی از شمس کنجکاوم کرد و به تأمل واداشت. آنجا که میگوید: در تبریز، کسانی بودهاند که من کمترین، ایشانم که بحر مرا برون انداخته است، همچنان که خاشاک از دریا به گوشهای افتد. چنینم تا آنها چون باشند. اندیشیدم، سخن شمس را نباید سرسری گرفت. این چه دریای ناشناختهای است که شمس - این نادره پیر مرموز مستور - خود را به منزله خاشاکی به گوشهای افتاده از آن میداند؟ و یا حسینی هروی، سوالات عرفانی خود را - خواه برای فتح باب آشنایی چنان که روانشاد دکتر زرین کوب نوشتهاند و خواه برای استفاده از دیدگاههای پیران تبریز - از خراسان به تبریز میفرستد؟