داستان کتاب آخرین سفر زرتشت، از صحنهی قربانیشدن یک گاو توسط گروهی از روحانیان آغاز میشود. زرتشت که در حالِ مشاهدهی این مراسم بود، از دیدنِ رنجهایی که گاو میکشد منزجر میشود و قربانگاه را ترک میکند. زرتشت به اطرافیان و از جمله خانوادهاش میگوید نمیتواند به آیینی ایمان داشته باشد که تا اینحد با حیوانات بدرفتاری کند و این مسئله باعث میشود مجبور به ترک شهرش شود. او نزد چندین حکیم و پیر فرزانه میرود و در رهِ کشفِ دانایی قدم میگذارد. در ادامهی کتاب آخرین سفر زرتشت، این پیامبر ایرانی از اهورامزدا سخن میگوید و مردم را به پرستش او دعوت میکند. این دعوی زرتشت، باعث میشود روحانیان و باورمندان به ادیانِ پیشین، از جمله کرپنها که دیوپرستاند، از سوی زرتشت احساس خطر کنند. کرپنها مردم را علیه زرتشت تحریک میکنند و زمانی که مردم قصد جان زرتشت میکنند، این پیامبر به سوی بلخ و کاخ گشتاسب میرود. زمانی که زرتشت به کاخِ گشتاسب میرسد، همه او را جادوگر مینامند ولی زرتشت از آزمونهایی که بر سر راهش قرار میدهند سربلند بیرون میآید و موفق میشود با گشتاسب سخن گوید. گشتاسب آیینِ او را میپذیرد ولی توطئهها علیه زرتشت هنوز هم ادامه پیدا میکنند و دشمنانش منتظرِ فرصتی برای صدمه زدن به او میمانند.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .