هرکول پوآرو از جزیره رودز مأیوس شده بود. برای استراحت و گذراندن تعطیلات به آنجا آمده بود. تعطیلاتی که بخصوص به دور از هرگونه جرم و جنایتی باشد. به او گفته شده بود که اواخر اکتبر جزیره تقریبا خالی است و نقطه دنج و آرامی به حساب میآید. البته این به نوبه خود درست بود. زوجهای چانتری و گولد، پاملا و سوزان، ژنرال و خودش و دو زوج دیگر ایتالیایی تنها مهمانان هتل بودند. اما در همین جمعِ محدود هم ذهن پرکار پوآرو این را حس میکرد که حوادث قریبالوقوعی در پیش است. «همهاش بهخاطر این شمّ جناییام است.» پوآرو اینگونه از خودش گله کرد و با خود گفت: «سوءهاضمه دارم! خیالاتی شدهام!» اما هنوز نگران بود. یک روز صبح از اتاقش بیرون آمد و دید خانم گولد روی ایوان هتل مشغول سوزندوزی است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .