شبي بانوي من گفت «بيا تا چامه گوييم كه شب بس دراز است و افسون خواب، چامه است.» گفتم «نخست تو گوي و من نيز داستاني به يادآرم و ديگر شب گويم.» سرود كه «خورشهاي ايرانزمين چند گونه است؟» گفتم «چه دانم. خوردني و پختني زنان سازند و پزند. تو گوي هر آنچه داني از اين دست و من تو را نگارنده باشم.» بانو همي گفت و من همي نوشتم شبها، تا اين نامه به انجام آمد، بس نيكو و نغز.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .