یون فوسه نویسندهی سرشناس نروژی است که شهرت عمدهاش به خاطر نمایشنامه و آثار نمایشی است اما او هم رمان در کارنامهی خود دارد و هم داستان و شعر و «آلیس پای آتش» یکی از داستانهای بلند اوست که لحظهای ژرف از زندگی جماعتی را به تصویر میکشد که نیستند، با آنکه هستند. سیگنه هر روز بر مبل دراز میکشد و لحظاتی را به یاد میآورد که مردش، آسله، از خانه خارج شده و به خلیج کوچک رفته اما هرگز از آن بازنگشته است تا زندگی مردد برجا بماند. خور یا خلیج کوچک بخشی از زندگی مردم شهر است، جایی است که بسیاری از آن ارتزاق میکنند، عدهای در آن قایقسواری میکنند و بعضی بار در آن جابهجا میکنند. اما آسله به آنجا رفته و دیگر بازنگشته است و این بهانهای است تا زندگی متوقف شود و هر روز و بارها و بارها آن لحظه مرور شود: سالها پیش از این مرد به خلیج میرود اما دیگر بازنمیگردد و زن بر مبل رها میشود، تنها در خانه، و خاطرات را مرور میکند و اینبار قصد نجات جان مرد را دارد. پس به عمق بازمیگردد و زمان بارها بازی میکند و سفری آغاز میشود به درازای قرنی، زمانی که مرد طفلی بوده است در همین خانه و در روز تولدش به خلیج رفته است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .