دوروتی (دختر کشیش) که در کلیسا بزرگ شده و با آداب آنجا انس گرفته، خود را موظف به انجام امور میداند و از صبح تا شامگاه مشغول رسیدگی به امور خانه، کلیسا و نیازمندان است و هرگز اتفاق تازهای در زندگیاش رخ نمیدهد تا اینکه مردی بنام واربورتون و نه چندان خوشنام در همسایگی آنها ملکی میخرد و گهگاه به آنجا می آید. دوروتی از هم صحبتی با آقای واربورتون که به نظر او مردی دنیا دیده است لذت میبرد و او را یک دوست میشمارد اما معاشرت دوروتی با وی باعث بروز مشکلات جدیدی در زندگیاش میشود و او را با دنیای بیرون از کلیسا، زشتیها و زیباییهایش مواجه میسازد . اورول در این کتاب، قلم نقادانه خود را از دیدگاه دین بررسی کرده است. دوروتی (دختر کشیش) با پدرش در ملک یک کلیسا زندگی میکند. کشیش که مرد بداخلاق و ترش مزاج است با همه مردم رفتاری بد و تحقیرآمیز دارد و هر روز از تعداد جمعیت نمازگزاران کلیسایش کاسته میشود، زیرا او فردی متعصب است و همیشه با استفاده از کلمات مهلک، باعث ترس و وحشت افرادی میشود که به کلیسا میآیند و جز وظایف دینیاش، در خارج از چارچوب کلیسا هیچ مسئولیت دیگری را پذیرا نیست. به دلیل همین خصوصیات پدر و محیط کلیسا، مشکلاتی برای دوروتی پیش میآید که او را با دنیای بیرون از کلیسا، زشتیها و زیباییهایش مواجه میکند که پس از کسب تجربیات خاص دوباره به محیط و زندگی در کلیسا بازمیگردد.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .