به آنکه از تردید نمیهراسد به آنکه چراها را میجوید بی پروا از خستگی یا درد، یا مرگ. به آنکه معمای دادن یا دریغ کردن زندگی را فراروی خود قرار میدهد این کتاب هدیهای است از یک زن برای همهٔ زنان امشب پی بردم که وجود داری: بسان قطرهای از زندگی که از هیچ جاری باشد. با چشم باز، در ظلمت محض دراز کشیده بودم که ناگهان در دل تاریکی، جرقهای از آگاهی و اطمینان درخشید: آری، تو آنجا بودی. وجود داشتی. گویی تیری به قلبم خورده بود. و وقتی صدای نامرتب و پر هیاهوی ضربانش را باز شنیدم احساس کردم تا خرخره در گودال وحشتناکی از تردید و وحشت فرو رفتهام. سعی کن بفهمی … من از دیگران نمیترسم. با دیگران کاری ندارم. از خدا هم نمیترسم. به این حرفها اعتقادی ندارم. از درد هم نمیترسم. ترس من از توست. از تو که سرنوشت، وجودت را از هیچربود و به جدار بطن من چسباند. هر چند همیشه انتظارت را کشیدهام، هیچگاه آمادگی پذیرایی از تو را نداشتهام و همیشه این سوال وحشتناک برایم مطرح بوده است: نکند دوست نداشته باشی به دنیا بیایی؟ نکند نخواهی زاده شوی؟ نکند روزی به سرم فریاد بکشی که: ” چه کسی از تو خواسته بود مرا به دنیا بیاوری؟ چرا مرا درست کردی؟ چرا ؟”
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .