دختری تنها را تصور کنید که بیشتر عمر خود را در فضای تنگ و آکنده از خفقان پرورشگاه سپری کرده است؛ جایی که در آن نه رنگی از شادی و نشاط یافت میشود و نه آوای ترانهای طرواتبخش و سرزنده به گوش میرسد. محلی سرد و بیروح که به گورستان مانند است. مکانی افسردهکننده که روحِ آدمی را به خفتن، به سکونی مرگبار دعوت میکند. در چنین جایی، دختری کوچک و تنها نظیر «سرن ریس»، قهرمان کتاب کلاغ کوکی (The Clockwork Crow)، جز خیالات خود همدمی نمییابد. خیالاتی آکنده از جادو و شبح؛ خیالاتی سحرانگیز و فریبا که البته نشانی از واقعیت ندارند. سرن ریس نیز این را میداند. با این حال ابداً خیال دوری از خیالاتش را ندارد! اصلاً «واقعیت» چه اهمیتی دارد؟ مگر نه اینکه در جهانِ او، هرچه واقعیست، کسالتبار و غمافزاست، و هرچه خیالی و غیرواقعی، سرزنده و پرجنبوجوش؟
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .