تو رازت را با آدم اشتباهی در میان گذاشتی. جینی مارکهام بسیار هیجان زده است چون شوهرش به تازگی شغلی با ساعت کاری کمتر و درآمد بسیار بیشتر پیدا کرده است و آنها به باکینگهام کرسنت، محله ای اعیان نشین، نقل مکان کرده اند. او که نگران است مادران ثروتمند و شیک پوش محله او را به جمع خود راه ندهند با تانیا ملاقات می کند و از شوق آشنایی با او سر از پا نمی شناسد. تانیا از آن نوع زنانی است که جینی همیشه تحسینشان کرده. او جینی را زیر بال وپر خود می گیرد و دختر نوجوانش، انجل، پسر کوچک جینی را سرگرم می کند. جینی و تانیا به هم نزدیک و نزدیک تر می شوند و جینی احساس می کند دیگر می تواند گذشته غم انگیزش را پشت سر بگذارد. اما کمی بعد همه چیز تغییر می کند... جینی با یک لیوان نوشیدنی از خود بی خود می شود و وقتی به خودش می آید که دارد وحشتناک ترین راز زندگی اش را پیش تانیا بر ملا می کند. چرا او نباید به دوست جدیدش اعتماد کند؟ روز بعد جینی شاهد صحنه ی خشونت باری است که گزارش آن به پلیس راز هولناکش را برملا خواهد کرد. او بر سر دوراهی دردناکی می ماند: سکوت کند و حرفی به پلیس نزند یا دهانش را باز کند و خانواده ای را که برای حفظ آن خودش را به آب و آتش زده، نابود کند...
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .