در این داستان، پوآرو که برای گذراندن تعطیلات به مصر سفر کرده، با زوجی آشنا می شود که ماه عسل خود را در آن جا می گذرانند و معماهای داستان ها از همین جا در ذهن شکل می گیرند. هر دو مرد با دهانی نیمه باز، چشمان ندید بدید خود را به دختری دوخته بودند که داشت جلو پست خانه از یک رولزرویس قرمز رنگ پیاده می شد. دختر، نرم و چابک، از اتومبیل بیرون آمد. کلاه بر سر نداشت و موهای طلایی اش به او جلوه خاصی می داد. پیراهنی بلند اندام ظریف و زیبایش را پوشانده بود. از حرکاتش معلوم بود دختر متکی به نفسی است. حضور چنین دختری، با آن سر و وضع ظاهرا بسیار ساده، در شهر کوچک مالتون آندرود پدیده ای بسیار نادر به شمار می آمد
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .