پیشگویی شد که بودای جوان که سیدارتها گاتاما نام داشت یا شاه هند میشود و یا مردی بسیار مقدس خواهد شد. پدرش میخواست امپراتور شود پس او را منزوی در قصر نگاه داشت. گاتاما جوان هر تجمل ممکنی را داشت. گوهر، بندگان، گلهای نیلوفر و حتی رقاصهای زیبا. به مدت بیست و نه سال گاتاما در ناز و نعمت زندگی کرد و از کوچکترین بد اقبالی حفظ شد. پس از آن قصر را برای گردشی کوتاه ترک کرد و از آنچه دید حیرت کرد. مردی بیمار، آدمی پیر و کسی در حال مرگ را دید. از این کشف بهتزده شد که این بیچارهها نمادی از شرایط اجتنابناپذیر انسانی هستند که روزی سراغ او هم میآیند. وحشتزده سفر چهارمی به بیرون از دیوار کاخ کرد و آنجا زاهدی دید که آموخته بود در رنج گسترده انسان حیات معنوی بجوید. با الهام از او گاتاما قصر را برای همیشه ترک کرد و تلاش کرد از دیگر مقدسین بیاموزد. به پیروی از آنان در دوری از خوشیها و رفاه، از گرسنگی به حال مرگ افتاد. شگفت نیست که این موضوع، رنج زیستناش را کم نکرد. سپس به یاد آورد وقتی در کودکی کنار رود مینشست دیده بود وقتی علافها را میزنند، حشرات و تخمشان لگدمال و نابود میشود. دلسوزی عمیق کودکانهای برای حشرات ریز حس کرده بود. با اندیشه درباره شفقت کودکی، گاتاما آرامشی عمیق یافت، غذا خورد و مراقبه کرد و سرانجام به اعلاترین مرتبه وارستگی رسید: نیروانا (رهایی). اشارهای به خاموشی آتش خواهشها. اینگونه گاتاما بودا شد یعنی بیدار.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .