«از زندگیت راضی هستی؟» این ها آخرین کلماتی اند که جیسون دسن به خاطر دارد. قبل از اینکه فرد ناشناسی که ماسک به صورت دارد او را برباید، قبل از اینکه به هوش بیاید و متوجه شود دست و پایش به تخت چرخ داری بسته شده و تعدادی غریبه دور وبرش را گرفته اند، و قبل از اینکه شخص ناشناسی به او لبخند بزند و بگوید: «خوش اومد ، رفیق قدیمی» اما این تمام داستان نیست. زندگی جیستون با قبل فرق کرده, همسرش در واقع همسرش نیست. پسرش هرگز متولد نشده است. خود جیسون هم دیگر یک استاد معمولی فیزیک نیست، بلکه دانشمند باهوش و معروفی است که موفق به کشف خارق العاده ای شده است،...
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .