«آخرین کلاس زندگی استاد پیر من هفتهای یک بار در منزل او تشکیل میگردید، در کنار پنجرهای در اتاق مطالعهی او، تا بتواند از آنجا بوتهی کوچک بامیه را با برگهای صورتیرنگش تماشا کند. کلاس روزهای سهشنبه بعد از صرف صبحانه تشکیل میشد. موضوع درس ما “معنای زندگی” بود. استاد آنچه را به تجربه میدانست درس میداد. نمرهای در کار نبود، ما هر هفته امتحان شفاهی داشتیم. انتظار این بود که به سوالات جواب بدهی و به سهم خود سوالاتی مطرح کنی. البته انجامدادن گهگاهی حرکات جسمانی هم بخشی از کار بود. مثلا لازم میشد که سر استاد روی بالش جابهجا شود تا در حالت راحتی قرار بگیرد. تنظیم عینک روی بینی استاد هم وظیفهای دیگر بود. بوسیدن استاد به وقت خداحافظی اعتبار دیگری بود که پایت نوشته میشد. به کتابی نیاز نبود. با این حال موضوعات مختلفی مطرح میشد، موضوعاتی از قبیل عشق، کار، جامعه، خانواده، پیرشدن، بخشودن و سرانجام مرگ. آخرین درس استاد کوتاه و خلاصه بود. در حد چند کلمه. به جای مراسم فارغالتحصیلی مراسم تدفین او برگزار شد. با آنکه امتحان نهایی در کار نبود، قرار این شده بود که از آنچه آموخته بودی رسالهای مفصل بنویسی. حاصل کار کتابی است که میخوانید. آخرین کلاس استاد پیر من تنها یک دانشجو داشت. آن دانشجو من بودم»
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .