در بازی خانهٔ یکی از حرم سراهای سلطنتی، شماری از زنان، با مذاهب و نژادهای گوناگون، به کار بازیگری اشتغال دارند. این زنان که هر یک بغضی از اندوه در گلو دارند، بیشتر به اسیران دربار می مانند تا همسران سلطان. یکی را به خون بها به دربار آورده اند، دیگری را پس از غارت و تخته قاپوکردن ایل به اسارت گرفته اند و آن دیگری وزیرزاده ای است که برای استوار ساختن موقعیت خاندان وزارت، به اجبار به عقد سلطان درآمده است. در این میان، گلتن که سمت مربی زنان را دارد، فرزند مادری اسیر است که از شش سالگی در حرم سرای سلطنتی زیسته و پس از مادر به عقد سلطان درآمده است. او که وصف دنیا را تنها از زبان کتاب ها شنیده، پیوسته آرزوی رهایی را در سر می پرورد. زنان در چنبرهٔ خواجگان دربار اسیرند و هر روز فاجعه ای را انتظار می کشند. در این میان، خبر می رسد عروسی تازه در راه حرم خانهٔ شاهی است و برادر، پدر و نامزد او (ریکا جان) که کمین کرده اند تا با قتل سلطان عروس را برهانند، به مرگ محکوم شده اند. زنان از سر شوخی از سلطان می خواهند تا قتل آن سه خونی را به آنان وانهد. سلطان می پذیرد و زنان در حلقهٔ غلامان و خواجگان دربار، سه مرد را در برابر چشمان عروس (نوسال) می کشند.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .