داستان با یک پاراگراف در مورد کوه کلیمانجارو، بلندترین کوه آفریقا که قلهٔ غربی آن در ماسایی «خانهٔ خدا» نامیده میشود، آغاز شده است. به خواننده گفته میشود که لاشهٔ یخزدهٔ یک پلنگ در نزدیکی قله وجود دارد. هیچکس نمیداند چرا به چنین ارتفاعی آمده است. خواننده با هری، نویسندهای که با قانقاریا درگیر است و هلن که با او در سافاری در آفریقا است آشنا میشود. آنها در کمپ گیر افتادهاند، زیرا یاتاقان موتور کامیون آنها سوخته است. هری مدام در مورد مرگ قریبالوقوع خود به شیوهای واقعی و طعنهآمیز صحبت میکند که هلن را ناراحت میکند. تنش این آدمها در کمپ موضوع اصلی داستان برف های کلیمانجارو است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .